ادامه ی خاطرات تیر ماه ال آِی
6 تیر. پنج شنبه
بابا تاب بچه گی های علی رو برا ال آی وصل کرد .ال آی او نقدر ذوق کرده بود که غیر قابل توصیفه
،افسوس می خوردم که چرا زودتر از این وصلش نکرده بودیم .( به قول خودمون ساخلا سامانی ،گلر
زامانی و یا به قولی هرچیزی که به نظر خار آید ،روزی به کار آید)
واقعا
این قافله عمر عجب می گذرد .
انگار همین دیروز بود که علی رو سوار این تا ب می کردیم دقیقا هم سن وسال الان ال آی بود.
یادایام...
داشتم تو کامپیو تر عکسارو می ریختم که ال آی با اون لحن شیر ینش منو صدا کرد ( می خواست تاب بازیشو ببینم ) همین که برگشتم اون صحنه برام خیلی خیلی جالب اومد .علی کوچولوی من بزرگ شده والان داره با خواهر کوچیکش بازی می کنه .
چند بیت از مثنو ی مهدی سهیلی با عنوان ( به پسرم سهیل )
علی جان ،خواهرت را رهبری کن به تیره راهها ،روشنگری کن
مده از دست ، رسم مهربانی باو نیکی بکن تا میتوانی
تو باید رنج او با جان پذ یری اگر از پا فتد ،دستش بگیری
شما باید که با هم جمع باشید به تیر ه راهها چون شمع باشید
بهین چیزی که شهد زندگانیست فقط یک چیز آنهم مهربانیست
پس از ما یا دگار ما شمایید نشان از روز گار ما شمایید
دلم خو اهد که روی غم نبینید بجز آسو دگی همدم نبینید
شوید از جام عیش جا ودان مست تو و او را ببینم دست در دست
7 تیر
امروز مامان اینا از مشهد رسیدن، نعیمه اینا چون خسته بودن ارمیارو ساعت هشت صبح آوردن خونه
ی ما تا خودشون برن خونشون واستراحت کنن. ارمیا وال آی وعلی کلی با هم بازی کردن وبهشون
خوش گذشت .
اینا م سوغاتی ها یی که ماما ن بزرگ وخا له های علی وال آی زحمت کشیده بودن براشون آورده
بودن .
برا علی :دو تا پیراهن وشلوارک وکلوچه
برا ال آی :چادر شب (به سفارش خودم )انگشتر وگردن بند والنگو ،کفش ،دامن خوشگل
شب هم بعد از رفتن مهمو نا (آنا اینا و خاله نعیمه اینا )دامن وکفش ها و... رو پو شو ندم وعکس
انداختیم .
اینجا ال آی با اون لحن شیر ینش داشت یه چیزایی برام تعر یف می کرد که من نود در صدشو متو جه
نشدم.
ناز کرد ن ال آی برا داداشش (این عکسارو علی می گرفت )
آخر سرم هر کاری کردم نذاشت لبا سا شو عو ض کنم ،با همون لبا سا خوابید .کفشاشو بعد خواب در
آوردم.
11 تیر -سه شنبه
خو نه ی یکی از دوستان دبیرستا نی مون دعوت بو د یم ، معمولا هر چند وقت یکبار از این دوره ها
دار یم ،وبه یاد دوران خو ش مدرسه دور هم جمع می شیم و گل می گیم وگل می شنو یم .امروز هم
واقعا به ما وبچه هامون خوش گذشت،دوستمون هم که کلی زحمت کشیده بود و دسر ها ی مختلف
ورنگارنگ وخوشمزه تدارک دیده بود ،دستشو ن درد نکنه
چند تا عکس از امروز می ذارم تا همیشه یاد امر و ز و برامون زنده نگه داره .
اینم عکس ال آی با دختر دوستم (مارینا ) - اینجام اتاق مارینا ست -
شنبه - پانزده تیر
خو نه آناجو نی .قراربود دخترخاله ها وخاله جون وزن عمو ودختر عمو م اینا بیان خو نه آنا مام برا کمک به آنا رفته بودیم
اینم حالت قهر ال آی خانم ما که باید دوساعت منت و نازش رو کشید تا آشتی کنه .