ال آیال آی، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 28 روز سن داره

ال آی سفید برفی

من وسفیدبرفیام

 وَ إِن يَکَادُ الَّذِينَ کَفَرُوا لَيُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَيَقُولُونَ إِنَّهُ

   لَمَجْنُونٌ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِينَ

 دخترمان  در 8مرداد 1390در بیمارستان( شمس) تبریز بدنیا اومد .اسمش را ال آی گذاشتیم که یک اسم ترکی به معنی زیبای طایفه است .

دي ماه 1393

واما اندر حكايات دخترم ال آي... ال اي گيرداده بود منو عروس كن تا وقتي علي داداش مياداز ديدن من ذوق كنه. يك دامن پوشوندم فكركردم كوتاه مياد ولي اين دختر نازنين من كلي درخواست داشت.مامان گل بده دستم آخه  عروس خانوما گل دارن .مامان كيف بده دستم آخه عروسا كيف دارن .و...شانس آوردم به جاي شنل عروس با شال گردن سروته قضيه رو سرآورديم.وايساده بود جلوي آيفون همش چشمش به در بود كه علي زود بياد ومنوببينه. به خاطر وفات پيامبر اكرم  (ع)ما امسال شب يلدارو چندروز ديرتربرگزاز كرديم .مراسم شب يلداي ما چهار دي ماه برگزارشد .آنا اينا ودايي اينا وخاله اينا برا شام خونه ما دعوت بودن .روز خوبي بود .خيلي خوش گذشت. 5دي.جم...
24 دی 1393

ادامه ي خاطرات مهر1393

16مهر.چهارشنبه به خاطر روز كودك قرار بود بچه هارو ببريم بيرون.علي اول مي گفت بريم  پيتزا .بعدش نظرش عوض شد بريم يك رستوران سنتي براي چلوكباب .كه مام رفتيم نزديك صوفيان يك غذاخوري سنتي.ولي جو اونجا طوري نبود كه بتونم از بچه ها عكس يادگاري بگيرم.به بچه ها خوش مي گذشت اينو از خنده هاشون وچشماشون به راحتي مي شد فهميد ومعلومه كه از ديدن خوشحالي ابچه ها مام خوشحال ميشديم.خداروشكر روز خوبي شد براي بچه هام روز كودكشون خوش گذشت. 24مهر .پنج شنبه علي هوس پيتزا كرده بود منم به جمال زنگ زدم وگفتم ظهر بچه هارو ببريم پيتزا .جمال اومد خونه وباهم حاضرشديم ورفتيم يك بارونيم ميباريد كه نگو .ولي ديگه به بچه ها قول داده بوديم نميشدنريم .  ...
24 دی 1393

مهرماه 1393

  اولين روز مهر رسيد ،اولين روز مهرورزي،روز آفتاب ،روز شكفتن احساس،روز زمزمه ولبخند،پاييز بوي مهرباني مي دهد ،بوي دفتر حساب ومشق،بوي دوران خوش زندگي ،بوي دوستي ومحبت . سال قبل اول مهر ماه ال اي نمي ذاشت علي بره مدرسه رفته بود جلوي در ونمي ذاشت علي بره امسال از ترس تكرار اون روز خيلي بي سروصدا علي رو بيدار كردم وبي سروصدا راهي مدرسه كردم .(دور از چشم ال اي )ولي از وقتي بيدار شد تا علي از مدرسه برگرده كلافم كرد كه علي بياد .علي بياد. دوم مهر ماه تولد بابا يي است .علي مدرسه بود ومن وال اي رفتيم براي نهار( كه مي خواستيم به بابا سور بديم )وسايلي رو خريديم واومديم خونه ومشغول درست كردن نهار روز تولد بابا شديم. اينم عكس ال اي مو...
11 مهر 1393

ادامه ي خاطرات شهريور 1393

هفتم شهريور . شب قبلش بچه هاخونه آنايي رفته بودن . صبح روز جمعه به مناسبت چهلم  فوت دختر عمه ي مادر بزرگ (مامان بابايي) رفتيم وادي رحمت . از اونجا رفتيم مسجد وغذاخوري و... اينم عكس ال اي موقع برگشتن به خونه .البته بچه ها خونه مامان بودن موقع برگشتن رفتيم بچه هارو برداشتيم. 19شهريور با عمو جلال اينا (دوست وهمكار بابا )رفتيم  پارك  منظريه واز اونجام رفتيم براشام.امروز روز خوبي بود .ياد ايام كرديم .ياد روزهايي كه تو زنجان بوديم و....زنجان هشت سال زندگي كرديم  .خاطرات خيلي خوبي از زنجان ومردمش داريم ولي نميدونم چرا جور نميشه ال اي رو ببرم زنجان ال اي هم زنجانو ببينه .وخودمون هم به ياد گذشته بريم بلوار ازادي،پار...
11 مهر 1393

تولد عمو اكبر

6شهريور.تولد عمو اكبر ،(البته تولد عمواكبر هشت شهريوره ولي چون مي افتاد شنبه ،خاله نعيمه مراسمو ششم شهريور گرفت ) خاله نعيمه به مناسبت تولد عمو اكبر همه مونو برا شام دعوت كرده بود. اينم ال اي خانم ما با كلاه تولد عمو اكبر   ...
11 شهريور 1393

خاطرات مرداد

12مرداد.يكشنبه .خاله جون اينا وخاله نعيمه اينا از مسافرت برگشتن .ديگه واقعا دلمون برا ارميا تنگ شده بود . 13مرداد.دوشنبه .امروز هم آنا همه مونو برا شام دعوت كرده بود شاهگلي .روز خوب وبه ياد ماندني شد. 14مرداد .سه شنبه .امروز دايي نادر اينا برگشتن شمال . 16مرداد .پنج شنبه .دختر خاله ام دعوتمون كرده بود خونشون . ال اي در خونه ي دختر خاله ام غروب موقع برگشتن ديدم علي يه گربه كوچولو پيدا كرده واصرار داره بياره خونمون .منم رضايت دادم وگربه رو آورديم با سرنگ بهش شير دادم وبچه ها يكم باهاش بازي كردن وعلي رو راضي كردم ببره بذاره سر جاش . صبح جمعه با صداي همون گربه از خواب بيدار شديم .علي نگاه كرد وداد زد مامان ...
20 مرداد 1393

تولد سه سالگي

7مرداد مصادف بود با عيد سعيد فطر. مسافر ،به مقصد رسيده.وبار ،به منزل .كاروان رمضان ،در منزل فطر توقف كرده است .صداي پاي عيد مي آيد. امروز دايي نادر اينا اومدن تبريز. 8مرداد چهارشنبه ، مصادف بود با دومين روز تعطيلي به مناسبت عيد فطر وتولد ال اي خانوم ما مام به اين مناسبت مهموني شام كوچيكي ترتيب داديم وخواستيم به اين مناسبت شاد ،دورهم باشيم . البته خاله جون اينا وخاله نعيمه اينا از چند روز پيش رفته بودن مشهد و جاشون حسابي حسابي خالي بود. منم تدارك شام  مفصلي ديده بودم وسعي كرده بودم به قول خودمون سنگ تموم بذارم مراسم دوتا مشكل داشت : 1.من مهمونامودعوت كرده بودم غافل از اينكه اون روز اكثر قنادي...
20 مرداد 1393

خاطرات تيرماه1393

3تير .سه شنبه كو كو سبزي وآش دوغ پختم ورفتيم دنبال عزيز وعمه اينا ورفتيم شاهگلي .بيشتر از ما به بچه ها خوش گذشت 5تير .پنج شنبه ناهار خونه مامان بوديم بعد از ظهر ديدم مامان علي وال آي رو صدا ميزنه كه زود بياين ببينين چي اومده .منم با هيجان رفتم وديدم از پنجره يك كبوتر كوچولو اومده تو ورفته رو تابلو نشسته .علي كبوترو گرفت وبا ال اي تا عصر بااون بازي كردن وبعدش برد وگذاشت پشت بام چون خونشون اونجابود . خدامي گويد :تواي زيباتراز خورشيد زيبايم تواي والاترين مهمان دنيايم بدان آغوش من باز است شروع كن يك قدم با تو تمام گامهاي مانده اش بامن . خدايا كمك كن چتر گناه را در باران رحمت رمضانيت بسته ...
18 تير 1393

رفتن به ائل گلي

دوشنبه 19خرداد شب نشيني رفتيم خونه همكار بابا عمو جلال وخاله فرزانه ،ال اي اصلا يخش باز نمي  شد در حالي كه از چند روز پيش همش عسل عسل مي كرد(عسل اسم خاله فرزانه است)طفلي عسل هرچي اسباب بازي داشت آورده بود كه شايد ال اي يخش باز شه وآخر شب  كه داشتيم بر مي گشتيم تازه با عسل دوست شده بود وتو راه فقط گريه مي كرد بريم خونه عسل سه شنبه 20خرداد دختر خاله هام وخاله ام آومدن خونه  آنا  وال اي اونجا با بچه ها كلي بازي كرد .شب همين كه رسيديم خونه بلا فاصله خوابيد .از بس خسته شده بود . چهارشنبه 21خرداد نعيمه كارداشت وارميارو آورد خونه ما .براي ناهارهم رفتيم ائل گلي وبعدناهارهم رفتيم اطراف درياچه دور زديم .فكر...
24 خرداد 1393