ائل گلی
29 مرداد سه شنبه با خاله ها ودخترهای اکبر آقا (بابای ارمیا) رفتیم ائل گلی ،سال قبل هم رفته بودیم
خیلی خوش گذشت .صبح ساعت نه خاله هانیه اومد دنبا لمون شب هم ساعت نه بر گشتیم .حدود
سی نفر (فقط خانوم) بودیم .
اینجا ناسلامتی من دارم ازشون عکس می گیرم .ماشاالله بچه هامون خیلی حرف گوش میکنن (اینجا
گفته بودم یک جا وایسین عکساتو نو بگیرم )
ای شیطو نا چی دارین تو گو ش همد یگه می گین ؟؟؟
اوه ه ه !!!!واقعا...
هرچی بوده انگار خیلی خنده دار بوده !اینطور نیست؟
اینجا ال آِ ی چه خودشو برا ارمیا لوس می کنه (البته دخترم می دو نه نازش خریدار داره ،ارمیارو ببینین )
اینجا یاد داستان چو پان دروغگو می افتم که آخرش تنها مو ند .ال آی چند بار خودشو به مریضی زد ولی آخرش لو رفت وتنها مو ند
علی با آنا دو تا یی مشغو ل ناهار خوردن هستن .اینجا ال آی حواسش نیست که او نا تنها نشستن .
یکدفعه ال آی خانوم ما اونا رو می بینه .ببینین چطور به زور خودشو او نجا جا می کنه .مردیم از حسودی
راستی دو روز پیش لو اشک پخته بودم ال آِ ی اصلا نذاشت خشک بشه. اینم شکار لحظه ها از لواشک
خوردن ال آی
نگاه می کنه ببینه عکس العمل من چیه ؟
می بینه کار یش ندارم یواش یواش میره رو لواشک .جای انگشتاش کاملا رو لواشک معلومه.