ال آیال آی، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 11 روز سن داره

ال آی سفید برفی

ادامه ی خاطرات شهر یو ر

1392/7/6 22:59
نویسنده : مامان ال آی
478 بازدید
اشتراک گذاری

14 شهریور

چون من و بابا  مراسم عقد پسر  خاله ی بابا تشویق(آقا بهزاد ) دعوت بودیم ومن عادت ندارم مهمو نی های رسمی

بچه با خودم ببرم (میترسم گریه کنه ،شلوغ کنه و...مبادا مهمو نی خراب بشه )شمارو بردیم گذاشتیم

خو نه ی خاله جون وعلی هم از چند روز پیش خو نه ی دایی نا صر بود .

15 شهریور گریهگریهگریهگریهگریه

جمعه اولین سالگرد فوت دایی حبیب و چهلم فو ت خانمش (زن دایی راضیه ) بود .موقع بر گشتن از

وادی رحمت مامان وآقا جون ا ومدن خو نه ی ما .خدا هر دوی این عزیزانو رحمت کنه .

  18 شهریور

خاله نعیمه زنگ زد که عصر میان خو نه ی ماومنم گفتم براشام بیان ،بعدش زنگ زدم به آنا وگفتم بیاد خو نه ی ما (آقاجون هم موقع شام  میاد) ،بعدش زنگ زدم به خاله جون واو نارم  دعوت کردمو بعدش نو بت خاله هانیه بود خلاصه همشون لطف کرد نو قبول کردن شام بیان خو نه ی ما تشویق

خاله جون از مدرسه مستقیم اومد خو نه ی ما و برا م تو تهیه ی شام (کوفته تبریزی ) کمک کرد البته کمک که چه عرض کنم کلا زحمت درست کردن شام مارو کشید  خجالت.امروز ال ای خیلی بی تابی می کرد واقعا اذیتم کرد .به پیشنهاد خاله جون شامو بردیم بیرون خوردیم او نجا چند تا گربه بود که بچه ها با او نا بازی کردن  شب هم آرمان اومد خو نه ی ما.امروز در کل روز خو بی بود .خداروشکر به همه مون خوش گذشت .

  19 شهریو ر

علی وآرمان وال ای از صبح با هم بازی کردن موقع ظهرم رفتن محوطه آپارتمان وحدود دو ساعت بازی کردن ،ال آی تا رسید خو نه خوابید .الان که این مطالبو می نو یسم ساعت نه شبه و بچه ها باهم بازی می کنن وال ای در حال خند ید نه خندهبرخلاف دیروز، امروز اصلا اذ یتم نکرد .قلب

21 شهریو ر

رفتیم بازار و برای ال آی چندتا کتاب آموزشی گرفتیم .

ال آی مو قع رفتن به بازار

ال آی مو  قع برگشتن از بازار

دیگه خود تو ن حساب کنید با این کارهای ال آی  ما کی به بازار رسید یم؟؟ وکی به خو نمون رسیدیم ؟؟خیال باطل

22 شهر یو ر  جمعه

عزیز اینا (مامان بابا ) و عمه اینارو  براناهار دعوت کرده بودیم ، ال آی کلی با بچه ها ی عمه اش وعلی

بازی کردهورا

 اینم عکس انجیرهایی که عزیز زحمتشو کشیده بود واز حیاط خو نشنو ن  برامون چیده بود .دستش درد

نکنه قلب

و اینم  عکس پسر عمه ودختر عمه ی ال آی (امیرحسین وحنانه )

23 شهر یو ر شنبه

عصر با خاله نعیمه اینا برا شام  رفتیم خو نه ی آنا ،ال آی تو حیاط با علی وارمیا دوچرخه سوارشدن و

توپ بازی کردن ،خلاصه خیلی بهشون خوش گذشت خنده

اینجا ال آی به علی گیر داده که علی دستاشو بکشه تا خودش دوچرخه رو برو نه عصبانی

البته نمیدو نم ال آی با این کفشای پاشنه  بلند ش چطو ر فو تبا ل بازی می کنه ؟؟؟متفکرمتفکرمتفکر

24 شهر یو ر یکشنبه

صبح رفتیم خو نه ی خاله نعیمه عصرهم رفتیم پارک منظریه آنا برا شام دعو تمو ن کرده بود ،دست آنا

درد نکنه دلمه ی بادمجان پخته بود .

 

25 شهر یو ر دوشنبه

خو نه ی یکی از دوستای دبیرستانیمون دعوت بودیم (خانم وحیدی )دستش درد نکنه یک دلمه ی

خوشمزه هم پخته بود خوشمزه

26 شهریور میلا د امام رضا وسالگرد ازدواج من و بابا

دم ظهر بود که دیدم ال آی خود جوش  رفته عکس علی رو آورده  نگاش می کنه و بوسش می کن (دیگه کاملا معلوم بود دل ال آی برا داداشش تنگ شده

ال ای در حال بوس کردن عکس داداش علی

 

امروز من به انجمن ادبی بزر گداشت استاد شهریار دعوت شدم و بابا زود میاد خو نه تا از ال آی نگهداری کنه (علی هم  چند روزه رفته خو نه ی  آنا ) براشام هم آنا تدارک آبگوشت دیده وهمه مو نو براشام دعوت کرده خوشمزه

شنبه - سی شهریور

خاله هانیه اینا همه رو به بستنی مهمون  کرده بودن

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (5)

فاطمه
19 شهریور 92 20:45
سلام اگه دوست دارید واسه فرشته کوچولوتون کلیپ از عکساش درست کنید و همچنین یه کتاب از عکساش به من یه سربزنید منتظرم
آذر
21 شهریور 92 10:05
سلام . من چرا شما رو نمیشناسم؟؟

اولین بار بود اومدید تو وبلاگم؟

آخه یه معرفیی نشونه ای چیزی

من خودم با استاد علیزاده کلاس داشتم . گلستان.

ایشون تا یه مدت میومدن انجمن شعرمقبره اما دیگه نیستن!

اما می تونم از بچه های شعر شماره اش رو گیر بیارم اما اولش شما؟؟

حتی آدرس وبلاگتون رو هم در بخش نظر خواهی ننوشته بودید از گوگل پیداتون کردم




یه عکس از دوران دانشجویی میذارم الته عکس شما نیست ولی داداشتون چرا؟بله اولین بار بود اومدم وبلاگ شما .تو قسمت نظرات وبلاگ ارمیتا کلا توضیح نوشتم ومشخصاتمونو دادم .ادرس وبلاگ نمی خواد هرکی براتون نظر میذاره بایین سمت چب نوشته وب ،سایت رو اونا کلیک کنی ادرس کسی که براتون پیام گذاشته میاد .اگه بتونی شماره ی استاد علیزاده روبرامون پیدا کنی ممنون میشم .ارمیتارم ببوس .ولی چرا عکساش به روز نیست ودیگه اینکه دیروز با خواهرم عکس آدقویمای آرمیتا رو بغل بابا بزرگش دیدیم ودوتامون هم هم نظر بودیم شبیه آقای کرد اوغلی )هم کلاس ماست )خداحافظ


مامان پینار
22 شهریور 92 14:45
سلام فهیمه جون مطلبی رو که نوشته بودید تو وبلاگ پینار خوندم بهتون در موردش زنگ میزنم. راستی این سطر اول مطلبتون فکر کنم اشکال داره ها: مراسم عقد پسر بابا تشویق(آقا بهزاد )
ماما ن ارمیا
31 شهریور 92 20:48
خاله قربون اون کفش های خوشگل پاشنه بلندت
مامان آی سل
1 مهر 92 0:00
ماشالله عزیزم هر روز شیرینتر میشی...قربونت برم عزیزم