ادامه ي خاطرات خرداد
15خرداد.پنج شنبه
با مامان اينا وخواهر برادرام رفتيم اطراف روستاي ايري .خيلي آب وهواي خوبي داشت .به همه مون خوش گذشت.
ال آي از گوسفندها مي ترسيد
از چشماش مشخصه كه چه خبره
اينجام از ترس پاهاش خشك شده و منتظر يك امداد غيبيه كه بياد و از وسط گوسفندا ببرتش
ال اي اصلا همكاري نمي كرد ازش عكس بگبرم والا اونقدر صحنه هاي جالبي بود كه واقعا محو تماشاشون شده بوديم .رفتيم شير دوشيدن زنان روستايي رو هم ديديم .
اينجام من يك گوسفند كوچولو رو بغل گرفتم .ارزو مي كردم خونمون آپارتمان نبود تا من
مي تونستم بيارم خونمون .
28خرداد .چهارشنبه .
براشام تاس كباب پختم ورفتيم دنبال عزيز وعمه اينا وباهم رفتيم پارك عباس ميرزا به همه مون خوش گذشت مخصوصا بچه ها .
30خرداد .جمعه
بازهم اين هفته رفتيم پيرانشهر اين دفعه ال اي وعلي رو هم برديم.اين اسباب بازي هايي كه دستشونه خريداشون از پيرانشهره .از نگاه ال اي مشخصه چقدر دوستشون داره .