ال آیال آی، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 8 روز سن داره

ال آی سفید برفی

تولدسفیدبرفی تایک سالگی

1392/11/8 0:34
نویسنده : مامان ال آی
717 بازدید
اشتراک گذاری

 در یکی از روزهای گرم تابستان دم ظهر ساعت ١١:٥٠ دخترم دنیا اومد.از دوران بارداری عکسی ندارم برامون دوره بدو خدمت گذاشته بودن وسرم حسابی شلوغ بود .چند روز مونده بود به اتمام دوره باخودم فکر می کردم بعد دوره میرم آرایشگاه وبه خودم می رسم ومیام از دوران بارداریم عکس می گیرم و...کلی فکرای عالی تو ذهنم بود که ال آی خانم ما تو هشت ماهگی بدنیا اومد روز قبل از زایمانم کلاس بودم تا ساعت دو کلاس داشتیم سر کلاس هم حالم اصلا خوب نبود نمی تونستم بشینم :فشارم می افتاد دست همکارگلم ،خانم نجفی درد نکنه که برام سنگ تموم می ذاشت هی می رفت و برام آب قند می آورد:خلاصه بعد از ظهر جمال اومد دنبالم بر گشتیم -علی هم رفته بود خونه خاله نعیمه اش -  دست مامان درد نکنه براناهارمون قورمه سبزی فرستاده بود بعد خوردن ناهار نمازمو خوندم ورفتم خوابیدم اونقدر خسته بودم که تا شب خوابیدم  حدودنه شب بود که علی زنگ زد که اجازه بگیره از خونه نعیمه اینا بره خونه داداشم به صدای زنگ پاشدم  نماز شبمم رو خوندم و دوباره خوابیدم برعکس شبهای قبل انقدر راحت خوابیدم که نگو .صبح بعد رفتن جمال حدود ساعت هفت ونیم بود که کیسه آبم پاره شد زنگ زدم جمال خودشو برسونه از اون ورم زنگ زدم خواهر م اومدو رفتیم بیمارستان زکریا و پذیرش شدم ولی دکترم گفت باید برم بیمارتان مجهزتر امکا ن اینکه بچه به مراقبت های مخصوصی نیاز داشته باشه زیاده وامکانات اون بیمارستانم محدود بودخلاصه ماروفرستادن بیمارستان شمس وخانم دکتر معین زاده منو عمل کرد واقعا دکتر خوب وخوش اخلاقی بود ساعت یازده و پنجاه دقیقه ال ای بدنیا اومد دم ظهر بود که ال آِ‌ی رو آوردن پیشم وقت ملاقات مامان جمال وداداشش اومدن با مامان بابا ی من وخواهرام وداداشم وعروسمونو دامادامون ومهمتراز همه علی بود که برا دیدن خواهرش ذوق می کرد

 ا ولین عکس دخترم  بعد از تولدشقلب

نمی دانم به کدامین قبله شکرش رابه جا آورم ،نمی دانم به کدامین زبان ستایسش کنم ،که فرشته ای چون توعزیزرابه خانوادمون هدیه کرد.

اینم سیسمونی دختر خوشگلم

دختر ماهم بین عروسکاش گم شده

متاسفانه چون ال آی زردی گرفته بود مجبور شدیم چهل وچهار ساعت زیر دستگاه بذاریمش.

 ال آی عشق حمومه هر روز می برمش حموم ،اینم اولین عکسیه که تو حموم ازش گرفتم.

اینم عکس ال آی و ارمیا ( که ٥ روز با هم فاصله سنی دارند)هورااینم آدرس وبلاگ پسرخالمه اگه دوست داشتین یه سریزنین.ارمیامسافرکوچولو

١٤ مرداد آزمون بدو خدمت داشتم مجبور شدم اولین بار ال آی را بذارم پیش مامان و برم امتحان .

١٦ مرداد سال ٩١ : ال آی ٩٠٠/٤ گرم و قدش ٦١ سانت هست .

٢٠ مرداد بردم گوش های ال آی را سوراخ کردن تابتونم گوشواره هاشو بندازم.

28مرداددایی ناصراینا براتولد شما فسقلی ها مهمونی داده بودن واین مهمونی رسمی شما بود .دستشون دردنکنه خیلی زحمت کشیده بودن.

٥ شهریور با دایی ناصر اینا رفتیم تو پارک سربالایی ولیعصر نزدیک خونه دایی ناصر افطار کردیم ( اولین پارک رفتن و افطار کردن در بیرون برای ال آی خانمی بود )

٨ شهریور شب عید فطر بود که برای اولین بار برای ال آی هم فطریه کنار گذاشتیم .

١٦شهریور -چهارشنبه.داشتیم می رفتیم خونه ی خواهر دامادمون مهمونی این عکسو انداختم .

 

چون ال آی دو روز  قبل از ماه رمضان بدنیا اومد مهمونیشو بعد عید فطر گرفتیم .این هم عکس دخترم درروز مهمونیش ،تقریبا همه ی فامیل اومده بودن دیدن دخترم. هرکی یه نظری داشت ولی اکثرا هم عقیده بودن شبیه باباشه.

اینم عکس ال آی روز مهمونیش ٣٤روزگی ال آی

١٢شهریور ٩٠

 

 اینم عکس دخملم بغل داداشی،داداش اولش اصلا بلد نبود منو بغل کنه ٠(بین خودمون بمونه داشت خفه ام می کرد فکر کنم از قیافه ام معلومه وقت تمام)ولی الان اوضاع خیلی بهتر شده

 این خرگوشو عروس همسایه مون زیبا خانم برا ش  آورده دستش  دردنکنه.

اوضاع بغل گرفتن ما ادامه داردگریه

١٨ شهریور برای صبحانه همه خاله ها و دایی ناصر اینا و آنا و بابا بزرگ رفته بودیم شاه گلی ( اولین شاه گلی رفتن ال آی بود )

اولین آرایشگاه رفتن ال آی

موهای ال آی خیلی نامرتب بود برای همین دو ونیم ماهگیش بردم آرایشگاه تا موهاشو کوتاه کنن.آرایشگاه می گفت کوچکترین مشتریه که تا الان داشتم از اون جا هم رفتم خونه خواهرم هانیه واون این گیره هارو به موهای ال آی زد.

  

١٩ مهر اولین واکسن ( دوماهگی ) رو بردم مرکز بهداشت زدن .

٥ شنبه ٥ آبان بچه های دوران دبیرستان قرار داشتن بعد از ١٦ سال همدیگر رو ببینن ( اینم عکس اون روز و بچه های هم کلاسی هامون )

سه شنبه ٢٤ آبان ( عید غدیر که حاضر شدیم و رفتیم خونه خاله رضوان که دعوتمون کرده بود )

اولین عکس عاشورایی( سه شنبه ١٥ آذر)

 

اولین یلدای ال آی بود که خاله جون دعوتمون کرده بود خونشون.وکلی تدارک دیده بود چون اولین یلدای شما فسقلی ها بود من وخاله نعیمه هم برا شما وارمیا لباس های خوشگل گرفته بودیم وکلی بهتون رسیده بودیم.

اینم یه عکس از اولین یلدای ارمیا،پسرخاله ی ال ای که فقط پنج روز ازش بزرگتره وماماناشونمدوقلوهای همسانن.چشمک

اولین عید نوروز ال آل

ای جان هنوز نمی تونستی بشینی پشتت بالش گذاشته بودم به اون تکیه بدی.قلبقلب

ال آی و علی در محوطه خونمون .داریم میریم عید دیدنی0

ال ای اصلا با روروک میو نه ی خو بی نداشت عصبانی

 

اینم یک عکس از ال آی و پسردایی آرمانش

فروردین سال 1391- ال آی از همون لحظه تولد عاشق آبه و آب بازی رو خیلی دوست داره .

ال آِ ی و اردک  هاش

ال آی از این عروسکش خیلی خوشش می اوم .(خاله هانیه این عروسکواز ماسوله برات آورده)

به گروه خونی ال آی نمی خوره اینقدر آروم یه جا بشینه.(مطمئنم آرامش قبل از طوفانه)ساکت

 

ال آِ ی و دندو ناش 

 چقدر زحمت کشیدیم تا بتونیم از دندونای کوچولوش عکس بندازیم ،مگه یه جا می ایستاد.

 

مامان جون تمام شد،تونستی از دندونام عکس بندازی؟؟؟؟؟؟نیشخندنیشخندنیشخند

 

اینم نمونه ای از یابودهای آش دندونی ال آی ،جاتون خالی واقعا خوشمزه شده بود.

 

 این عکس رو  آقا وحید (دامادمون)از ال آی وارمیا گرفت و قسمت بود که بره تو یاد بودهای دندونیشون

یکی از باغهای شبستر (خرداد )

 دو مرداد

همونروز تو پارک حجاج

 تولد یک سا لگی ال آی

برا تولد ال آی وارمیا (پسر خواهر دو قلوم ،که پنج روز از ال آی بزرگتره )یک مراسم خودمونی بین اعضای خانواده گرفتیم  چون ماه رمضان بود مامان برا افطار تدارک دیده بود و به دلیل گرمی هوا رفتیم پارک افطار کردیم وبعد افطار عکس انداختیم وکیک وبریدیم واقعا خیلی خوش گذشت .

 

وای که این علی بیچاره چی می کشه از دست شماها.

پدرانه نوشت :

       نیما یوشیج در جشن تولد یک سالگی فرزندش

فرزتدم!

     یک بهار،یک تابستان ،یک پاییزو یک زمستان رادیدی ،ازاین پس همه چیز جهان

تکراریست جز مهربانی.

 

نازنینم ،تولدت هزاران هزار بارمبارک ،امیدوارم در آینده باعث سر بلندی ما باشی.

            

                         

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان پینار
11 اردیبهشت 92 18:18
ماشالله خیلی نازه دخترتون. خدا براتون نگهش داره .
راستی وبلاگ مبارکه
امیدوارم همیشه خاطرات خوب توش ثبت کنید.


ممنون از لطفتون که وقت می ذارین پینار جونوببوس
معلم كلاس دوم علي(قنبرنژاد)0
30 اردیبهشت 92 21:26
زندگي صحنه يكتاي هنرمندي ماست&هركسي صفحه خود خواند واز صحنه رود &صحنه پيوسته به جاست &خرم آن صحنه كه مردم بسپارند به ياد& اميدوارم در صفحه زندگيتان لحظات به ياد ماندني زيادي ثبت شود وبلاگاتون عاليه