ال آیال آی، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 30 روز سن داره

ال آی سفید برفی

خاطرات تيرماه1393

1393/4/18 17:31
نویسنده : مامان ال آی
722 بازدید
اشتراک گذاری

3تير .سه شنبه

كو كو سبزي وآش دوغ پختم ورفتيم دنبال عزيز وعمه اينا ورفتيم شاهگلي .بيشتر از ما به بچه ها خوش گذشت بوس

5تير .پنج شنبه

ناهار خونه مامان بوديم بعد از ظهر ديدم مامان علي وال آي رو صدا ميزنه كه زود بياين ببينين چي اومده .منم با هيجان رفتم وديدم از پنجره يك كبوتر كوچولو اومده تو ورفته رو تابلو نشسته .علي كبوترو گرفت وبا ال اي تا عصر بااون بازي كردن وبعدش برد وگذاشت پشت بام چون خونشون اونجابود

.

خدامي گويد :تواي زيباتراز خورشيد زيبايم

تواي والاترين مهمان دنيايم

بدان آغوش من باز است

شروع كن يك قدم با تو

تمام گامهاي مانده اش بامن .

خدايا كمك كن چتر گناه را در باران رحمت رمضانيت بسته نگه داريم ....

آري،چترهارا بايد بست ،زير باران بايد رفت.

9تير دوشنبه .مصادف با دوم رمضان براي افطاري رفتيم خونه آنااينا.

10تير .مدتي بود كه ال اي گير داده بود گوشواره هاشو دربيارم منم توجهي نمي كردم چون فقط اين گوشواره هارو  گذاشته بود تو گوشش بمونه غير اونا هر طلايي مثلا انگشتر يا النگو دستش بكنم فورا درمياره حتي يك گيره به موهاش مي بندم زود در مياره .منم لج كردم گوشواره اشو در نياوردم گفتم اگه در بيارم ديگه نميذاره بندازم .تا اينكه چند روز پيش ديدم يكي از گوشوارهاش نيست اونقدر ور رفته تا باز شده وگم شده .10تير رفتيم دوباره يك جفت گوشواره تازه براش گرفتيم .اميدوارم به اين گوشواره هاش عادت كنه .مثل اون يكيا گير نده در بيار.

11تير چهارشنبه .افطار رفتيم خونه خاله نعيمه.

12تير پنج شنبه .همه براي افطار اومدن خونه ما .

13تير .جمعه .براي افطار رفتيم شاهگلي .مدتي بود كه به پسر عموم كه زر گره سپرده بودم يك گردن اويز طلابرا ال اي درست كنه كه ديگه ال اي نتونه اونم مثل گردن اويزاي  قبليش بكنه .خلاصه امروز زنگ زدن كه امادست منم رفتم از خونشون گرفتم .ولي چه فايده كه ال اي مخالف چيزاي زينتيه .دقيقا مثل پسره .دوست داره ساده ساده باشه.

فكر كنم گرسنگي ماه رمضون به ال اي هم فشار آوردهخنده

14تير شنبه .براافطار رفتيم خونه آنا.

16تير بازم براي افطار رفتيم خونه آنا .

18تير .افطار رفتيم خونه خاله رضوان

20تير جمعه .طبق رسم هرساله اولين جمعه ماه رمضان ميريم خونه آنا ولي چون امسال دايي ناصراينا مسافرت بودن دومين جمعه رفتيم .انا هم خيلي زحمت كشيده بود وحسابي شرمندمون كرده بود .

23تير دوشنبه براي افطار رفتيم خونه عزيز ،عمه  ناهيداينام بودن وطبق معمول بچه ها كلي با هم بازي كردن .

هركاري كردم ال اي از بغل علي تكون نخورد تا يك عكس تكي از علي بگيرم ببينين چطور قيافه حق به جانبم به خودش گرفته .عليم چه دلداريش مي ده . بوس

24تير سه شنبه رفتيم ملاقات خاله بابا تو بيمارستان شهدا كه ديسك كمرشونوعمل كرده بودن .ان شاالله هرچه زودتر بهبوديشونو بدست بيارن .

25چهارشنبه نعيمه اينا براافطار اومدن خونه ما .علي هم با بابا رفتن دنبال ارمان وارمانم اوردن .ال اي وارميا خيلي خوب با هم بازي كردن .اصلا دعواشون نشد تشویقارمان هم شب موند خونه ما موقع خواب ال اي همش مي رفت اتاق اونا واونارو مي خندوند ونمي ذاشت بخوابن.

26تير پنج شنبه خاله جون اينا اومدن خونمون بعد افطار هم كلي نشستيم وحرف زديم .خوش گذشت.

27تير جمعه .بابا ميرفت مراسم سوم مادر همكارش .بچه هارم با خودش برد .اومدني دير كردن وقتي رسيدن خونه ديدم بچه هارو برده خريد واين وسايل ارايشي وتزييني هم خريد ال اي بود .ال اي  كلي ذوق داشت براي خريد وسايلاش.تا شب فقط با اونا بازي مي كرد .مي گفت عروس مي شم .

قربون اون قيافت بشم كه گوشواره هاي به اون بزرگي وانگشتر به اون بزرگي و...انداختي وباز احساس مي كني خيلي خوش تيپ شدي .همش تو ايينه خودشو نگاه مي كرد وخوشش مي اومد .بابا مي گفت اگه اين وسايل وافعا طلا بود اينهمه  برا خريدشون خوشحال نمي شد كه الان برا اينا اين همه ذوق مي كنه .محبت

ميگم واقعا كه بعضي چيزا ذاتيه ال اي ميره دنبال گردنبند واينه وگيره وعلي ميره دنبال وسايل جنگي وزره و..

28تير .جمعه .مصادف با بيست ويكم رمضان .طبق رسم هرساله رفتيم خونه خاله جون .

پسندها (4)

نظرات (1)

مامان افسانه
27 تیر 93 23:33
چه دخمل ناز و ماهی خوشگل خانم همیشه به شادی و تفریح باشی گفتی اش دوغ منم خواستم اخه ما هم اذری هستیم و عاشق اش دوغ نوش جونتون باشه