ال آی ومورچه ها به روایت تصو یر
31خرداد .
اینجا بیشتر به تیزهوشی دخترم پی بردم ،نه اینکه مامانش باشم وتحو یلش بگیرم .آخه شما قضاوت کنین...
ال آی باداداش علی بیخبر از همه جا رو صندلی نشستن ،گل میگن وگل میشنون.
که یک دفعه چشم ال آی خانوم ما به مورچه های زیر صندلی می افته.
اولش یکم دست و پاشو گم می کنه.
بعدش یه فکری می کنه وبا خودش می گه: یافتم .
بعدبرمی گرده پشت سر ش تا ببینه اونجا چه خبره.
وقتی از امن بودن اونجا مطمئن می شه.
آخه تورو خدا ببینین این فکر چطور به فکر این وروجک رسید.
وقتی از صحنه دور شد .ببینید نگاه پیروز مندانه دخترم به مورچه هارو که میگه دیدین چطور از دست شما فرار کردم.
چهار روزه که ال آی رو از پوشاک گرفتم اون بیماری هر قدرم بد بود باعث شد من شمارو از پوشاک بگیرم.
بعداز دور شدن از مورچه ها از ترس جیشش گرفت وچون چهار روز بود پوشاک نمی پوشیدی ،مونه بودی که چیکار کنی .(ومام اصلا به رو مون نیاوردیم که چقدر از مورچه ها ترسیدی که از ترس جیشت گرفت .)