تبریز بدون عزیزان
5 تیر.چهارشنبه
امروز یه روز خاصیه ،از عزیزام (مامانم اینا .خواهرم اینا داداشم ) همه رفتن مسافرت فقط خاله هانیه
اینا تبریز بودن که او نام امروز صبح رفتن شمال.
این شعر تقدیم به پدر ، مادر ، خواهرام ،برادر م
ولله که شهر بی تو مرا حبس می شو د
آو ارگی کوه و بیا با نم آرزو ست
یه جوری بودم عصر هم مامان زنگ زد و گفت چیکار می کنین با تنهایی .
منم گفتم هیچی به خودمون بد نمی گذرونیم اومدیم خونه ی شما مهمو نی واقعا همون لحظه
ای که مامان زنگ زد ما خونه ی او نا بودیم .
راستش عصر یک سر رفتیم بیرون، مو ندیم کجا بریم که علی طبق معمول گفت :خو نه ی آنا اینا ، مام
رفتیم.
یکم نشستیم واومدیم تو راه هم یک سر رفتیم خو نه ی خواهر بزرگم ،تا به گلدو ناشون آب بدیم .
علی وال آِی موقع رفتن خونه آنا اینا-چه ذوقی کردن وقتی اسم خونه ی آ نا اینارو شنیدن .از قیافه شون
کاملا معلومه
ال آی (خونه آنا اینا )
جو را بهاشو پوشو ندم که بر گردیم خو نمون ،اصرار میکرد که جوراباشو در بیاریم .چون جوراب برا ال آی
نمادبیرون رفتنه .(به نظرش اگه جورابارو در میاوردیم از رفتن هم خبری نبود.)وفتی دید من توجه نمی
کنم خودش دست به کار شد که جورابارو در بیاره .
آخه من نمی دو نم چر ا بچه های من اینقدر خو نه ی بابا بزرگشو نودو ست دارن (حتی اگه خودشو ن هم خو نه نباشن .)
علی وال آی جان!
چند سال پیش ، این شعر و چسبو نده بودم دیوار اتاقمنو ، (ورودی خو نمون) تا هر مهمو نی می اومد
خو نمون بخو نه و بدو نه شعار زندگی ما اینه.
برام جالب بود.الانم می نو یسم اینجا تاشما هم بخو نین .واین شعرو سر لوحه ی زندگیتون قرار بدین .
با محبت شاید گرهی بگشاییم
با خشو نت هرگز!!!