ال آیال آی، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 14 روز سن داره

ال آی سفید برفی

تولد آنا

٢٠بهمن .تولد آنا بود ولی چون وسط هفته بود وبچه ها کلاس داشتن مراسمو پنج شنبه ٢٤ بهمن ماه گرفتیم همه شام رفتیم بیرون وبر گشتنی رفتیم خونه خاله رضوان وتا دوازده شب اونجا بودیم خدارو شکر خوش گذشت خونه خاله رضوان   ...
11 اسفند 1392

تولد پارلا

  ٩اسفند .جمعه تولد پارلا جون  (دختر خاله ال آی ) بود به همه مخصوصا به بچه ها خیلی خوش گذشت اینم چند تا عکس از اون روز   اینم ال آی خانوم ما در حال رقصیدن   پنج شنبه ٨اسفند عزیز مارو برا ناهار دعوت کرده بود .عمو وعمه ی بچه هام اومده بودن این عروسکو زن عموی ال آی براش دوخته که ال آی هم خیلی خوشش اومده .روز تولد هم با خودش برد خونه خاله هانیه اینم چند تا عکس از شیرین کاریهای ال آی با عروسکش ...
11 اسفند 1392

خونه خاله نعیمه

 ٢١ بهمن .دوشنبه دیروز و امروز کلاس داشتم ، دیروز نعیمه اینااومدن و شب خونه ما موندند و ظهر که می رفتم مدرسه پیش بچه ها موند . امروز هم من با ال آی رفتم خونه نعیمه و علی هم که شیفت صبح بود خودش اومد . بعد از ظهر هم مراسم چهلم فامیلمون   بود که در کربلا فوت کرده بود، نعیمه بچه ها رو برده بود مسجد ومن هم از مدرسه در اومدم ورفتم .روحش شاد اینجا بچه ها حاضر شدن برن مسجد   ...
23 بهمن 1392

ال آی همراه دختر عمه وپسرعمه ودختر عموش

١٧بهمن عزیز اینا وعمه اینابرا ناهار خونه ی ما دعوت بودن .ال ای خیلی خوشحال بود وکلی با بچه ها بازی کرد فکر کنم تو این عکس کاملا خوشحالی ال ای معلومه اینم ال ای به همراه حنانه (دختر عمه اش )که خیلی همدیگرو دوست دارن ...
18 بهمن 1392

سفر یک روزه یه مراغه

آقای تمدن (که اهل مراغه هستند)وبا بابا تو دانشگاه زاهدان هم دوره بودن بعد از فارغ التحصیلی هر کدوم به شهر خودشون بر می گردن .بعد یک سال بابا تو آزمون استخدامی بیمه قبول میشه ومحل خدمتشو زنجان اعلام می کنند بابا می گه همون روزاول تو بیمه ی ایران  زنجان با آقای ظریفی آشنا شدکه ایشونم اهل تبزیز بودن وده روز قبل از بابا به زنجان رفته بودن ایشون مثل بابا یک نیروی جدید الاستخدام بودکه محل خدمتشونو زنجات اعلام کرده بودن بابا می گه  همون روزای اول  با افای ظریفی تو خیابان انقلاب زنجان قدم می زدیم که آقای تمدنو دیدیم بعد کلی سلام  واحوال برسی دیدیم آقای تمدن هم  تو زنجان مشغوله خلاصه سه تایشون یک خونه اجاره می کنن و...
14 بهمن 1392

عزیز وعمه وخاله ی بابا اومدن خونه ما

پنج شنبه ١٤اذر 1392 عزیز وعمه وخاله ی بابا اومدن خونه ی ما وال ای خانوم کلی با حنانه (دختر عمه اش )بازی کرد .دست عزیز درد نکنه برا ال ای یک جفت پاپوش خوشگل کادو اورده بود وخاله بابا م یک پیراهن خوشگل دست همه شون درد نکنه جمعه 15 اذر مامان رفت مشهد هنوز نرفته دل من گرفته ارمیام هی میگه بریم خونه ی آنا .شب هعم نعیمه اینا اومدن وبچه ها کلی با هم بازی کردن البته همش بازی نبود دعوام توش بود   ...
8 بهمن 1392

تولدسفیدبرفی تایک سالگی

 در یکی از روزهای گرم تابستان دم ظهر ساعت ١١:٥٠ دخترم دنیا اومد.از دوران بارداری عکسی ندارم برامون دوره بدو خدمت گذاشته بودن وسرم حسابی شلوغ بود .چند روز مونده بود به اتمام دوره باخودم فکر می کردم بعد دوره میرم آرایشگاه وبه خودم می رسم ومیام از دوران بارداریم عکس می گیرم و...کلی فکرای عالی تو ذهنم بود که ال آی خانم ما تو هشت ماهگی بدنیا اومد روز قبل از زایمانم کلاس بودم تا ساعت دو کلاس داشتیم سر کلاس هم حالم اصلا خوب نبود نمی تونستم بشینم :فشارم می افتاد دست همکارگلم ،خانم نجفی درد نکنه که برام سنگ تموم می ذاشت هی می رفت و برام آب قند می آورد:خلاصه بعد از ظهر جمال اومد دنبالم بر گشتیم -علی هم رفته بود خونه خاله نعیمه اش - ...
8 بهمن 1392