ال آیال آی، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 14 روز سن داره

ال آی سفید برفی

خاطرات تيرماه1393

3تير .سه شنبه كو كو سبزي وآش دوغ پختم ورفتيم دنبال عزيز وعمه اينا ورفتيم شاهگلي .بيشتر از ما به بچه ها خوش گذشت 5تير .پنج شنبه ناهار خونه مامان بوديم بعد از ظهر ديدم مامان علي وال آي رو صدا ميزنه كه زود بياين ببينين چي اومده .منم با هيجان رفتم وديدم از پنجره يك كبوتر كوچولو اومده تو ورفته رو تابلو نشسته .علي كبوترو گرفت وبا ال اي تا عصر بااون بازي كردن وبعدش برد وگذاشت پشت بام چون خونشون اونجابود . خدامي گويد :تواي زيباتراز خورشيد زيبايم تواي والاترين مهمان دنيايم بدان آغوش من باز است شروع كن يك قدم با تو تمام گامهاي مانده اش بامن . خدايا كمك كن چتر گناه را در باران رحمت رمضانيت بسته ...
18 تير 1393

رفتن به ائل گلي

دوشنبه 19خرداد شب نشيني رفتيم خونه همكار بابا عمو جلال وخاله فرزانه ،ال اي اصلا يخش باز نمي  شد در حالي كه از چند روز پيش همش عسل عسل مي كرد(عسل اسم خاله فرزانه است)طفلي عسل هرچي اسباب بازي داشت آورده بود كه شايد ال اي يخش باز شه وآخر شب  كه داشتيم بر مي گشتيم تازه با عسل دوست شده بود وتو راه فقط گريه مي كرد بريم خونه عسل سه شنبه 20خرداد دختر خاله هام وخاله ام آومدن خونه  آنا  وال اي اونجا با بچه ها كلي بازي كرد .شب همين كه رسيديم خونه بلا فاصله خوابيد .از بس خسته شده بود . چهارشنبه 21خرداد نعيمه كارداشت وارميارو آورد خونه ما .براي ناهارهم رفتيم ائل گلي وبعدناهارهم رفتيم اطراف درياچه دور زديم .فكر...
24 خرداد 1393

ادامه ي خاطرات خرداد

15خرداد.پنج شنبه با مامان اينا وخواهر برادرام رفتيم اطراف روستاي ايري .خيلي آب وهواي خوبي داشت .به همه مون خوش گذشت.     ال آي از گوسفندها مي ترسيد   از چشماش مشخصه كه چه خبره اينجام از ترس پاهاش خشك شده و منتظر يك امداد غيبيه كه بياد و از وسط گوسفندا ببرتش   ال اي اصلا همكاري نمي كرد ازش عكس بگبرم والا اونقدر صحنه هاي جالبي بود كه واقعا محو تماشاشون شده بوديم .رفتيم شير دوشيدن زنان روستايي رو هم ديديم  . اينجام من يك گوسفند كوچولو رو بغل گرفتم .ارزو مي كردم خونمون آپارتمان نبود تا من مي تونستم بيارم خونمون . 28خرداد .چهارشنبه . براشام تاس كباب پخ...
24 خرداد 1393

خاطرات خرداد1393

1خرداد ال اي وارميا ومن وخاله نعيمه حاضر شديم بريم مراسم پنج شنبه شب خواهر زاده دامادمون .ال اي وارميا هم كلي تو محوطه مون با هم بازي كردن وما هم چندتا عكس ازشون گرفتيم. ال اي در حال رفتن به مهموني ...
24 خرداد 1393

مهمون رفتن ال اي با داداشش علي

29ارديبهشت.دوشنبه امروز امتحانات ومدرسه علي تموم شد .علي گير داده بود كه تعطيلاتم شروع شد ميخوام برم مهموني و... از اين حرفا كه خاله هانيه عصر زنگ زد كه اولين روز تعطيل شدنشه كلي درس ومدرسه خستش كردن بياد خونه ما و با پارلا بازي كنن  .علي اصرار كرد كه ال اي رو هم ميبرم بالاخره راضي شديم واجازه داديم ال اي رو هم ببره .شب زنگ زد كه مي مونيم ال هم اينجا مي خوابه .يكم شك داشتم كه ال اي مي مونه يا نه همش فكر مي كردم نصف شب درمونو مي زنن وال اي رو با گريه وزاري ميارن ولي من سخت در اشتباه بودم چون نه تنها راحت تا صبح خوابيده بود فرداش هم تا عصر خونه ي خاله هانيه موند.اين اولين باري بود كه ال اي شب رو دور از ما مي خوابيد 30 ارديبهشت.سه ش...
31 ارديبهشت 1393

زرد قناريهاي مامان وبابا

26ارديبهشت .جمعه   بعداز ظهر رفتيم مراسم اولين جمعه خواهر زاده دامادمون كه چند روز پيش  فوت كرده بود .خدارحمتش كنه چون جون بود مراسمش خيلي تو روحيمون تاثير گذاشت واومدني با هانيه ونعيمه پياده برگشتيم .تازه رسيده بوديم خونه كه نعيمه زنگ زد بياين خونه ي ما ومام از خدا خواسته رفتيم وشام هم مونديم . (از ما خواست شوهر مهندس من بره ظرفشويي اونارو وصل كنه ظرفشويي شون خيلي جالب بود حتي من سر ظرفشويي شون كاملا ضايع شدم .ديدم فقط يك دكمه داره زنگ زدم از دختر عمه ام كه از اونا خريده بوديم  تايمرهاشو بپرسم چه با افاده هم مي گم مال ما روش تايمر داره مثلا فلان برنامه مال فلان ظرفه ودختر عمه ام به شوخي گفت برو پولاتو يواش يواش جم...
30 ارديبهشت 1393