ال آیال آی، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره

ال آی سفید برفی

نوروز 1393

برا تحویل سال همه کارامونو کرده بودیم وسر سفره ی هفت سین منتظر تحویل سال بودیم . دعای تحویل سال و با هم خوندیم وبرا همه دعا کردیم برای عزیزانی هم که دیگه پيش ما نیستن فاتحه خوندیم .امیدوارم امسال سال پر خیر وبرکتی برای همه مون باشه  وسالی باشه که لبخنداز لبای هیچ کس دست بر نداره .  امیدوارم همیشه اینطور مهربان وکنار هم باشین .  بعد تحویل سال با  آنا اینا خاله هانیه اینا ودایی ناصر اینا رفتیم عید دیدنی خونه خاله ی من . روز اول فروردین هم رفتیم خونه ی مامان بزرگ ال آی  (مامان بابا )وبعد اون دایی باباو بعدش رفتیم خونه ی آنا تا شب اونجا موندیم چون مهمون می اومد وما از مهمونا پذيرايي میکردیم . روز چ...
15 فروردين 1393

سیزده بدر سال 1393

امسال برا سیزده بدر باآنا اینا و خاله ها رفتیم مره خونی سرد رود حدود ساعت دوازده رسیدیم . علی خیلی زود چند تا دوست پیدا کرد و با هم مسابقه ی طناب کشی گذاشتن .ال آی هم این وسط بیکار نبود یا به علی کمک می کرد یا از جون ودل علی رو تشویق می کرد.   مره خونی یک آبشار هم داشت که ال آی کلی آب بازی کرد .    اینجام شهر بازی مره خونی هست که بچه ها کلی با وسایلاش بازی  کردن     ال آی جرات نمی کرد به آتیش نزدیک بشه از یک متر دور تر داره کبابارو باد می زنه   ال آی که  می  دید عمو وحید داره زغال به سماور م...
14 فروردين 1393

نمونه ای از شاهکارهای ال آی خانوم

19بهمن ماه .شنبه ظهر بود وعلی از مدرسه اومده وال ای طبق عادت هر روزه با علی به خیال خودش داشت درس می خوند هر از گاهی به اتاق علی سر میزدم می دیدم علی تکالیفشو انجام میده  وال ای هم نقاشی می کشه فقط نیم ساعت حواسم به ال ای نشد چون نماز می خوندم  بعد نمازم چندتا ظرف داشتم رفتم اونارو شستم واومدم که به بچه هاسریزنم دیدم علی تو اتاقش تنهاست وال خانوم تو اتاق ما......   اینجام مثلا خجالت کشید بلا فاصله بردمش حموم کلی شامبو و... ولی باز اونطور که باید تمیز نشد ال ای عاشق آرایش کردنه حتی چند وقت بیش که من مدرسه بودم وال ای رو گذاشته بودم خونه ی خاله هانیه ،خاله هانیه چون دیده بود حوصله ی بچه ها سر میره ...
12 فروردين 1393

تولد آنا

٢٠بهمن .تولد آنا بود ولی چون وسط هفته بود وبچه ها کلاس داشتن مراسمو پنج شنبه ٢٤ بهمن ماه گرفتیم همه شام رفتیم بیرون وبر گشتنی رفتیم خونه خاله رضوان وتا دوازده شب اونجا بودیم خدارو شکر خوش گذشت خونه خاله رضوان   ...
11 اسفند 1392

تولد پارلا

  ٩اسفند .جمعه تولد پارلا جون  (دختر خاله ال آی ) بود به همه مخصوصا به بچه ها خیلی خوش گذشت اینم چند تا عکس از اون روز   اینم ال آی خانوم ما در حال رقصیدن   پنج شنبه ٨اسفند عزیز مارو برا ناهار دعوت کرده بود .عمو وعمه ی بچه هام اومده بودن این عروسکو زن عموی ال آی براش دوخته که ال آی هم خیلی خوشش اومده .روز تولد هم با خودش برد خونه خاله هانیه اینم چند تا عکس از شیرین کاریهای ال آی با عروسکش ...
11 اسفند 1392

خونه خاله نعیمه

 ٢١ بهمن .دوشنبه دیروز و امروز کلاس داشتم ، دیروز نعیمه اینااومدن و شب خونه ما موندند و ظهر که می رفتم مدرسه پیش بچه ها موند . امروز هم من با ال آی رفتم خونه نعیمه و علی هم که شیفت صبح بود خودش اومد . بعد از ظهر هم مراسم چهلم فامیلمون   بود که در کربلا فوت کرده بود، نعیمه بچه ها رو برده بود مسجد ومن هم از مدرسه در اومدم ورفتم .روحش شاد اینجا بچه ها حاضر شدن برن مسجد   ...
23 بهمن 1392

ال آی همراه دختر عمه وپسرعمه ودختر عموش

١٧بهمن عزیز اینا وعمه اینابرا ناهار خونه ی ما دعوت بودن .ال ای خیلی خوشحال بود وکلی با بچه ها بازی کرد فکر کنم تو این عکس کاملا خوشحالی ال ای معلومه اینم ال ای به همراه حنانه (دختر عمه اش )که خیلی همدیگرو دوست دارن ...
18 بهمن 1392

سفر یک روزه یه مراغه

آقای تمدن (که اهل مراغه هستند)وبا بابا تو دانشگاه زاهدان هم دوره بودن بعد از فارغ التحصیلی هر کدوم به شهر خودشون بر می گردن .بعد یک سال بابا تو آزمون استخدامی بیمه قبول میشه ومحل خدمتشو زنجان اعلام می کنند بابا می گه همون روزاول تو بیمه ی ایران  زنجان با آقای ظریفی آشنا شدکه ایشونم اهل تبزیز بودن وده روز قبل از بابا به زنجان رفته بودن ایشون مثل بابا یک نیروی جدید الاستخدام بودکه محل خدمتشونو زنجات اعلام کرده بودن بابا می گه  همون روزای اول  با افای ظریفی تو خیابان انقلاب زنجان قدم می زدیم که آقای تمدنو دیدیم بعد کلی سلام  واحوال برسی دیدیم آقای تمدن هم  تو زنجان مشغوله خلاصه سه تایشون یک خونه اجاره می کنن و...
14 بهمن 1392

عزیز وعمه وخاله ی بابا اومدن خونه ما

پنج شنبه ١٤اذر 1392 عزیز وعمه وخاله ی بابا اومدن خونه ی ما وال ای خانوم کلی با حنانه (دختر عمه اش )بازی کرد .دست عزیز درد نکنه برا ال ای یک جفت پاپوش خوشگل کادو اورده بود وخاله بابا م یک پیراهن خوشگل دست همه شون درد نکنه جمعه 15 اذر مامان رفت مشهد هنوز نرفته دل من گرفته ارمیام هی میگه بریم خونه ی آنا .شب هعم نعیمه اینا اومدن وبچه ها کلی با هم بازی کردن البته همش بازی نبود دعوام توش بود   ...
8 بهمن 1392