ال آیال آی، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره

ال آی سفید برفی

پارک آنا

19  اذر 1392 من وهانیه کار داشتیم بچه هارو بردیم گذاشتیم خونه ی خاله نعیمه .دست خاله نعیمه هم درد نکنه بچه هارو برده بود پارک تا حوصله شون سر نره . من هم که متولد اردیبهشتم وعاشق گل از دیدن این گلها توی اذر ماه احساس شادی بهم دست میده    ...
16 آذر 1392

یک مهر 1392(شروع سالتحصیلی جدید )

1 مهر .دوشنبه 1392 علی میخواست بره مدرسه ولی ال آی نمی ذاشت . می گفت منم ببر .خدا میدو نه با چه سختی علی رو از زیر قر آن رد کردم و راهی مدرسه اش کردیم .   بعد رفتن علی هم کلی گریه کرد ،منم فورا لباساشو پو شو ندم تا باهم بریم علی رو به خانه ی ریاضیات استان ثبت نام کنیم . موقع رفتن موقع برگشتن هم رفتیم مدرسه ی علی تا با معلمش آشنا بشم اتفاقا زنگ تفریح بود وعلی رو هم دیدیم . 2 مهر تولد باباست بهمین مناسبت با کمک ال ای وعلی یک کیک خوشمزه پختیم و  چهار نفری تولد بابایی رو جشن گرفتیم . 3 مهر امروز یک اس ام اسی خو  ندم  که  خیلی برام جالب اومد درسته بی ربط به موضوع وبلاگ ماست ولی یک درس اسا...
6 مهر 1392

نمایشگاه هفته ی دفاع مقدس

4 مهر پنج شنبه با  آنا اینا وخاله ها رفتیم پارک موزه ی شمیم پایداری که برا هفته ی دفاع مقدس نمایشگاه گذاشته بودن. تصاو یر ی از نمایشگاه ودر آخر شب هم یکسر رفتیم خو نه ی خاله جون.وبه اصرار علی آنا شب اومد خو نه ی ما 5 مهر .جمعه آنااینا وخاله ها برا ناهار اومدن خو نه ی ما و بچه ها کلی باهم بازی کردن .در کل روز خو بی بود . ...
6 مهر 1392

ادامه ی خاطرات شهر یو ر

14 شهریور چون من و بابا  مراسم عقد پسر  خاله ی بابا (آقا بهزاد ) دعوت بودیم ومن عادت ندارم مهمو نی های رسمی بچه با خودم ببرم (میترسم گریه کنه ،شلوغ کنه و...مبادا مهمو نی خراب بشه )شمارو بردیم گذاشتیم خو نه ی خاله جون وعلی هم از چند روز پیش خو نه ی دایی نا صر بود . 15 شهریور جمعه اولین سالگرد فوت دایی حبیب و چهلم فو ت خانمش (زن دایی راضیه ) بود .موقع بر گشتن از وادی رحمت مامان وآقا جون ا ومدن خو نه ی ما .خدا هر دوی این عزیزانو رحمت کنه .   18 شهریور خاله نعیمه زنگ زد که عصر میان خو نه ی ماومنم گفتم براشام بیان ،بعدش زنگ زدم به آنا وگفتم بیاد خو نه ی ما (آقاجون هم موقع شام  میاد) ،بعدش زنگ زدم به خاله...
6 مهر 1392

مادرانه هایم را برایت می نویسم, از اولین های من و تو تا بی نهایت

كوچك رويايي ِ من   دنيا اگر خودش را بكشد نميتواند به عشق من به تو شك كند . مام ِ بودنت را حس مي كنم ... حاجتي به استخاره نيست       عشق ما ... عشق من به تو عشق تو به من يك پديده است ...   يك حقيقت بي نياز از استخاره و ُ گمان     صداي قلب تو ... صداي زندگيست .      زندگي را دوست داشته باش نازنين ِ من زندگي را زندگي كن     عاشقانه   ... حتی وقتي بزرگ شدي     كودكانه زندگي كن جانكم مادرانه ترين لحظه هاي امروزم ...
2 مهر 1392

خونه خاله جون

هشت مرداد  که تولد ال آی هست امسال مصادف شده با 21 رمضان و ما هم مطابق هر سال شب 21 رمضان خونه خاله جون افطار دعوت بودیم. بعد از افطار ( پارکینگ خاله جون اینا)   ...
16 مرداد 1392

نیمه شعبان

چون بابا خونه بود وقت کردیم باهم یک سر به کارهای عقب افتاده ی خونه بزنیم درسته خسته شد یم ولی به خستگی اش می ارزید عصر بابا یه چایی دم کرد آورد  که خیلی چسبید، تازه از خوردن چای تمو م شده بودیم که خاله هانیه زنگ زد تا ده دقیقه حاضر شین میا یم دنبالتون بریم پارک .راستشو  بخواین خود منم هم  هوس بیرون رفتن کرده بودم. رفتیم پارک منظریه تا بچه هام کمی اونجا با وسایل بازی کنن . ال آی و  پارلا (دختر خاله ال آی )در پارک منظریه اون دوتا سر کوچولو هم که اون گوشه دیده میشه ال آی خانوم و پارلاجانه اینم یه عکس تکی از پارلاجان شب ساعت یازده ونیم رسیدیم خو نه علی تا رسید فورا رفت بخوابه اما این وروجک تازه ...
10 تير 1392

تبریز بدون عزیزان

5  تیر.چهارشنبه امروز یه روز خاصیه ،از عزیزام (مامانم اینا .خواهرم اینا داداشم ) همه رفتن مسافرت فقط خاله هانیه اینا تبریز بودن که او نام امروز صبح رفتن شمال. این شعر تقدیم به  پدر ، مادر ، خواهرام ،برادر م ولله  که شهر بی تو مرا حبس می شو د                                                                آو ارگ...
10 تير 1392