ال آیال آی، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره

ال آی سفید برفی

ائل گلی

29 مرداد سه شنبه با خاله ها ودخترهای اکبر آقا (بابای ارمیا) رفتیم ائل گلی ،سال قبل هم رفته بودیم خیلی خوش گذشت . صبح ساعت نه خاله هانیه اومد دنبا لمون شب هم ساعت نه بر گشتیم .حدود سی نفر  (فقط خانوم) بودیم .  اینجا ناسلامتی من دارم ازشون عکس می گیرم .ماشاالله بچه هامون خیلی حرف گوش میکنن (اینجا گفته بودم یک جا وایسین عکساتو نو بگیرم )      ای شیطو نا چی دارین تو گو ش همد یگه می گین ؟؟؟   اوه ه ه !!!!واقعا... هرچی بوده  انگار خیلی خنده دار بوده !اینطور نیست؟   اینجا ال آِ ی چه خودشو برا ارمیا لوس می کنه (البته دخترم می دو نه نازش خریدار داره ،ارمیارو ببینین ) ...
8 بهمن 1392

اولین استخر رفتن ال آی

سه شنبه 12 شهریور اولین با ر ال آی رو  به استخر بردیم .یک مایو ی بنفش خوشگلم  براش گرفتیم .ال آی که عاشق آب بازیه نمی دو نین تو استخر چیکار می کرد وچه ذوقی می کرد تودلم می گفتم کاش باباشم هم تواین حالت ال آی رو میدید .بعدش هم فکر می کردم که باباهم ذوق وخوشحالیه  علی رو تواستخر می بینه ومنم از دیدن علی تو استخر محرومم. آنا وخاله جون وخاله هانیه و پارلا وال آی رفتیم .خاله نعیمه به خاطر ارمیا نتو نست بیاد .دایی ناصر هم علی وآرمانو برد استخر .  ال آی قبل از رفتن به استخر   علی هم مایوی خودشو پوشیده و منتظره دایی ناصر بیاد و برن استخر. ب  ا ینجا می خواستم از بچه ها عکس بندازم .ماشاالله چقدرهم هماه...
8 بهمن 1392

نماز جماعت بچه ها

حاضر  می شدیم بریم استخر ولی چون ال آِ ی ذوق می کرد  لباس ا و نو یکم زودتر پوشو ندم ،داشتیم  نمازمی خو  ندیم که بر یم دیدم بچه ها هم خود  جوش رفتن سراغ خو ندن نماز ،دیدم حیفه ازاین صحنه عکسی نگیرم .قنوت می گرفتن ،زیر لب پچ پچ می کردن ،سجده ورکوع می رفتن و...جالب تر از همه ال آی بود که داشت با مایو نماز می خو ند .  تو بعضی از مراسما، بعضیا وقتی دوربین می بینن یواشکی وزیر چشمی دور بینو نگاه می کنن  وفکر می کنن کسی متوجه او نا نیست ،اینجا  با دیدن نگاه ال آی دقیقا یاد او نا می افتم . ارمیا چه با تسبیح ذکر می گه .مثل اینکه سالهاست نماز می خو نه  پارلا جونم ،الهی قر بون اون سجده ه...
8 بهمن 1392

دومین روز دختر ال آی

شنبه روز دختر ،دومین روز دختر ال آی خانوم بود . رفته بودیم خو نه خاله نعیمه .عصرهم بابااومد بعدش هم آنا و خاله هانیه اومدن .خاله جو ن براش چند تا النگوی خوشگل خریده بود وخاله هانیه براش دو تا گیره خوشگل .       ال آی خانوم با این النگوها وگیره ها کلی ذوق کرد این یه گوششه   تازگیام پشت سرهم پشتک می ندازه اینجام  درحال پشتک انداختنه    ...
8 بهمن 1392

خاطرات مهر 1392

6  مهر.شنبه آنا طبق معمول همیشه زحمت کشیده بود وهمه مو نو برا شام دعوت کرده بود .واقعا به داشتن همچین مامان فداکارومهربو نی افتخار می کنم ،که هر چند وقت یکبار بچه هارو دور هم جمع می کنه تا بچه ها با هم بازی کنن و بزر گتر هامهمدیگرو ببینن ،همه  به ما میگن شما خیلی خانواده ی مهربو نی هستین و به نظر من این برمیگرده به مدیریت بزر گتر ها که باعث میشن یک خانواده با هم گرم بشن یا روز به روز دور از هم .خانواده هایی رو  از نزدیک میشناسم که حتی سالی یکبار هم بچه ها و پدر ومادر دور هم جمع نمیشن یا بهتر بگم بزرگ فامیل این زحمتو بخودش نمیده که لااقل تو مناسبت های خاص  (رمضان ،عید نوروز ،روز مادر و...)  بچه هارو دور هم جمع کنه ....
8 بهمن 1392

تاسوعا وعاشورای حسینی .سال 92

 22  آبان .تاسوعای حسینی .قبل از ظهر خاله نعیمه اومد وال آی رو برد تا با ارمیا برن شترهایی که برای عزاداری تو خیابان رسالت بود وببینن . این دختر  شجاع ما اصلا نزدیک شترهام نرفته بود  نعیمه می گفت به جای دیدن شترها ،بچه ها با برگ های پاییزی که رو زمین ریخته بود بازی کردن .   موقع برگشتن به خونه بهشون شمع داده بودن وال آی تا رسید خونه اصرار کرد شمعشو روشن کنیم .که با شمع موهاشو سوزو ند ، منم جلوی موهاشو کو تاه کردم .تواین عکس هنوز موهاشو نسوزونده . 23 آبان .عاشورای حسینی ال آی وارمیا شب هم همه خونه ی آنایی بودیم ودایی نادر اینا ساعت ده شب به راه افتادن بر گردن نوشهر .درسته کم مو...
8 بهمن 1392

خاطرات آبان 1392

چهارشنبه 2 آبان - کلاس داشتم و باید میرفتم مدرسه و از طرفی بابا و علی به جشن سالگرد تاسیس  بیمه ایران  دعوت بودن که تو رو گذاشتیم خو نه ی  خاله نعیمه که با ارمیا بازی کنی .البته بماند که شب ساعت 9.5 آوردنت و کلی دلم برات تنگ شده بود و خاله جون هم به مناسبت عید غدیر برا بچه ها عیدی خریده بود و همگی هم شب اومدن خو نه ما ،کلی خوش گذشت . فردا هم خو نه خاله خودم سفره دعو تیم که باز مجبورم بذارمت پیش علی و بابا.   جمعه 3 آبان همگی رفتیم وادی رحمت سر خاک بابا بزرگ که خدا رحمتش کنه ،عمرش به دنیا نبود و تو رو اصلا ندید . موقع برگشتن همه بچه ها رو بردیم کوه عون ابن علی ( اولین کوه رفتنت بود ) قربون پاهای...
8 بهمن 1392

سور خانوادگی به خاطر گرفتن وام بابا

٢٩ آبان ١٣٩٢ .چهار شنبه خدارو شکر بعد از ماهها بقیه ی وام بابا به دستمون رسید .مام به خاطر این خبر خوب آنا اینا وخاله هارو برا شام دعوت کردیم اتفاقا تولد ارمان  (پسردایی ال ای وعلی )هم بود وبا یک تیر دو نشون زدیم .   شب خیلی خوبی بود خداروشکر . خدا یا شکرت . دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت       دایما یکسان نباشد حال دوران غم مخور ...
8 بهمن 1392

یلدای 1392

شنبه شب مصادف شده بود با شب یلدا وهمگی خونه آنا اینا دعوت بودیم .خیلی خوش گذشت . آخر شب هم طبق رسم هر ساله خاله جون تفالی به دیوان حافظ زد که این غزل اومد . سالها دل طلب جام جم از ما می کرد           آنچه خود داشت زبیگانه تمنا می کرد اینم عکس ال آی خانوم کنار هندو نه های شب یلدا . این پیراهن خوشگل که تن ال آی خانوم است رو خاله بابا جمال (اعظم خاله ) زحمتشو کشیده وبرای ال ای خریده .دستش درد نکنه .   ال ای خانوم ما روز به روز حرف زدنش بهتر میشه وقتی تلفن خونمون زنگ میزنه اول ال ای خانوم حرف میزنه یعد گوشی رو به من میده کاری نداره بشت تلفن کیه به همه میگه بیا خونم...
8 بهمن 1392