ال آیال آی، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره

ال آی سفید برفی

تولدسفیدبرفی تایک سالگی

 در یکی از روزهای گرم تابستان دم ظهر ساعت ١١:٥٠ دخترم دنیا اومد.از دوران بارداری عکسی ندارم برامون دوره بدو خدمت گذاشته بودن وسرم حسابی شلوغ بود .چند روز مونده بود به اتمام دوره باخودم فکر می کردم بعد دوره میرم آرایشگاه وبه خودم می رسم ومیام از دوران بارداریم عکس می گیرم و...کلی فکرای عالی تو ذهنم بود که ال آی خانم ما تو هشت ماهگی بدنیا اومد روز قبل از زایمانم کلاس بودم تا ساعت دو کلاس داشتیم سر کلاس هم حالم اصلا خوب نبود نمی تونستم بشینم :فشارم می افتاد دست همکارگلم ،خانم نجفی درد نکنه که برام سنگ تموم می ذاشت هی می رفت و برام آب قند می آورد:خلاصه بعد از ظهر جمال اومد دنبالم بر گشتیم -علی هم رفته بود خونه خاله نعیمه اش - ...
8 بهمن 1392

شروع سال دوم زندگی

دیگه دخترم بزرگ شده .از الان به بعد خاطرات وعکسای دو سا له گیش شروع می شه. اینم ال آی تو لباس عروسش (دخترم چه ذوقی کرده ) ای جان... اینم ماجرای شکلات خوردن ( بدون شرح ) شکار لحظه ها ال آی عاشق ریختن خاک گلدونا بود ،باوجود اینکه روی خاکارو پوشونده بودم ولی باز از یه جاهایی دستشومی برد تو خاک ها وخاکهارو می ریخت . 17 آبان .1392 من مدرسه بودم ومامان ال آی رو برده  بود خو نه ی خاله هانیه ،ولی خاله ام زنگ زده بود که دایی حبیب فوت کرده ومامان فورا رفته بود خو نه دایی اینا .  فکر کنم این ناراحتی رو ال ای  هم تاثیر کرده بود چون اصلا سابقه نداشت ال آی نشسته  بخوابه .این عکس همون روزه. د...
8 بهمن 1392

در ائل گولی

  31  خرداد خاله هانیه اومد عیادت بچه ها ،براال ای یک جفت کفش تا بستو نی خوشگل آورده بود.خاله جون انشاالله تو خوشی های پارلا جون جبران کنیم. بعد رفتن خاله هانیه ال ای پشت سرش کلی گریه کرد وآخرش خوابید .منم  از فرصت استفاده کردم وزود ناهارو آماده کردم ، خوردیم .نمازمونم خوندیم .به بابایی گفتم یکم بچه هارو ببریم بیرون که با استقبال علی وال آی واقع شد .بردیمشون ائل گلی ،چون وسایل اونجا مجهزتره بیشتر بهشون خوش می گذره ،طفلی بچه ها یک هفته بود که تنها بیرون رفتنشون مطب دکترا بود. خدا همه ی مریضارو شفا بده مخصوصا بچه های معصومو.  چندتا عکس از بچه ها.       موش تورو بخوره ،چقدر ناز نشستی. ...
8 بهمن 1392

ادامه ی خاطرات تیر ماه ال آِی

6  تیر.  پنج شنبه بابا تاب بچه  گی های علی رو برا ال آی وصل کرد .ال آی او نقدر ذوق کرده بود که غیر قابل توصیفه ،افسوس می  خوردم که چرا زودتر از این وصلش نکرده بودیم .( به قول خودمون ساخلا سامانی ،گلر  زامانی  و یا به قولی هرچیزی که به نظر خار آید ،روزی به کار آید)   واقعا این قافله عمر عجب می گذرد . انگار همین دیروز بود که علی رو سوار این تا ب می کردیم دقیقا هم سن وسال الان  ال آی بود. یادایام... داشتم تو کامپیو تر عکسارو می ریختم که  ال آی با اون لحن شیر ینش منو صدا کرد ( می خواست تاب بازیشو ببینم ) همین که برگشتم اون صحنه برام خیلی خیلی جالب اومد .علی کوچولوی من بزرگ ...
8 بهمن 1392

دومین تولد بچه ها

دومین تولد بچه هارو روز تولد ارمیا خو نه ی خاله نعیمه گرفتیم .عمو ها وعمه های ارمیا هم اومده بودن خیلی خوش گذشت مخصوصا با اون سفره ی افطار خوشمزه ای که خاله نعیمه پهن کرده بود ما رو باش که داریم از کیا عکس می اندازیم     ال آی در حال رقص در مراسم بعد از افطار  ال آی از این کادو تولد که پسر دایی آرمان براش خریده بود خیلی خوشش اومده بود .حتی شبها موقع خواب  هم کنار خودش نگه میداره .   ...
8 بهمن 1392

خونه آنا

یکشنبه 13 مرداد قرار بود دایی اینا افطار بیان خونه آنا که ما هم دعوت بودیم . ظهر علی خواست یک کمپوت برای خودش باز کنه که یک دفعه نگاه کردیم این 3 تا وروجک رفتن  ومثل بچه گربه ها وایسادن و منتظرن که علی کمپو تو باز کنه وبخورن . شکار لحظه ها     ...
8 بهمن 1392

پارک سرزمین شادی

چهارده مرداد قرار گذاشتیم افطار بریم بیرون و کلی به بچه ها خوش گذشت و با هم بازی کردن .     هر کدوم از بچه ها هم یک چوب پیدا کرده بودن و باهاش بازی میکردن این حالت ال آی هم دیدن داره بعد از افطار هم رفتیم شهر بازی که تا دیر وقت اونجا بودیم مگه بچه ها دست از سر این وسایل شهر بازی بر میداشتند به زور بردیمشون خونه   ...
8 بهمن 1392

بازی ها

شانزده مرداد   اینم پشت صحنه تاب بازی . طفلی علی همیشه درگیر این وروجک هاست ال آی و ارمیا در حال نقاشی کشیدن. ال آی خانوم ما چپ دسته وهمه ی کارهاشو بادست چپ انجام میده .     از نقاشی که خسته شدن رفتن دنبال فوتبال دستی 22  مرداد خو نه خاله هانیه بودیم و بچه ها به خاطر تولد خاله رضوان جشن گرفته بودن ...
8 بهمن 1392

پارک حجاج

25 مرداد با خاله رضوان اینا رفتیم پارک حجاج ،دست خاله جوم درد نکنه تدارک ناهار هم دیده بود.عصرهم خاله نعیمه اینا اومدن .خیلی خوش گذشت فقط به خاطر مسابقه ی فو تبال تراکتور مجبور شدیم یکم زود برگردیم .بچه ها خیلی شیرین کاری می کردن .اینا یه گوشه از کاراشو نه.         ...
8 بهمن 1392